شمر شناسی ...

ساخت وبلاگ

" توی کوچه ها، یه نسیم رفته، پی ولگردی/ توی باغچه ها، پاییز اومده، پی نامردی/ توی آسمون، ماه دق میده/ ماه دق میده، درد بی دردی/ پاییز اومده، پاییز اومده، پی نامردی/ یه نسیم رفته، پی ولگردی/ تو شب سیاه، تو شب تاریک/ از چپ و از راست، از دور و نزدیک/ یه نفر داره، جار میزنه، جار/ آهای غمی که، مثه یه بختک/ رو سینه ی من، شده یه آوار/ از گلوی من، دستتو بردار .... "

حسین منزوی ..

.

.

شمر شناسی ......
ما را در سایت شمر شناسی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bhabazac بازدید : 209 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1396 ساعت: 8:36

از زمانی که یادم می آید همینطور بوده است. در حالت نوسان بین انزوا و شلوغی. مدّتی در تنهایی مانده ام و بعد برای گریز از انزوا به اجتماع پناه برده ام. و در ازدحام و شلوغی ها به خفگی رسیده ام و لاجرم باز مدّتی به گوشه ای خزیده ام. از ازدحام شلوغی های دونفره حتی. کسانی که می شناسند، می دانند. مثل پروانه ای که بی وقفه و بی محابا به شیشه ی پنجره می کوبد تلاش می کنم تا به تنهایی برگردم. و بعد، چون تاب عتاب انزوا را هم ندارم، بازمیگردم به شلوغی ها. و این در یک فرآیند غیرقابل باور تکرار می شود.  نوشته های "از نو برایت می نویسم" را حذف کردم. عزیزی منتشر کرده بود و ده ها هزار نفر دیده بودند. و بعد هجوم آورده بودند. هریک به دلیلی. کسی دلسوزی می کرد. بعضی تمجید و تعریف. آن دیگری قصد آشنایی داشت. یکی مهاجرت. یکی هم صحبت. آن یکی مستند می ساخت. و عدّه ای هم مثل همیشه فحش و ناسزا. و ازین انگشت نمایی، ازین شلوغی، باید می گریختم. چاره ای نبود. با اینکه دوست دارم گوینده باشم و پشت میکروفون، از انگشت نمایی بیزارم. من صدا را، موسیقی را وقتی دوست دارم که یک نوا را به تنهایی بنوازد. نه ترکیب صداهای جور و ناجور. از ارکستر سمفونی بیزارم. به زخمه ی یک تارِ تنها، حالا هرقدر قدیمی هم، پناه می برم گاهی ...  . . "مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من/ که جز ملال نصیبی نمی برید از من/ زمینِ سوخته ام. نا امید و بی برکت شمر شناسی ......
ما را در سایت شمر شناسی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bhabazac بازدید : 231 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1396 ساعت: 8:36

ابراهیم خلیل بود و وسیع. بی واسطه خدا را می شناخت. صدایش در آسمان ها راه داشت. در آن زمانه که انسان هنوز وهم بود، از کائنات خدا بی پرده می دانست. به رای العین. با اینکه قلبش گواهی می داد امّا جنس یقینش از دیدن بود. و با همه این مشهودات، وقتی در رویای صادقه دید که خداوند از او می خواهد که فرزندش را ذبح کند به تردید افتاد. تا اینکه سه بار این موضوع تکرار شد. با همه ی این ارتباط بی واسطه، ذبح اسماعیل برایش سخت بود. وقتی سر اسماعیل روی خاک قرار گرفت، خواست تا روی ش را بپوشاند. تا نبیند ذبح فرزندش را. و کارد روی گلو قرار گرفت تا جبرئیل سر رسید و فدیناه بذبح عظیم.. ابراهیم عظمت یافت آنچنان که در کائنات خدا، انسان عزیزتر از همیشه شد. چرا که پذیرفت همه ی زندگی اش را، نسل پیامبری اش را، با وجود وعده ای که پیشتر به او داده شده بود، به خاطر خدا کنار بگذارد. و این بلاء مبین و امتحانی سخت بود. تا خداوند صدق رفاقت او را بسنجد.  . امّا حسین علیه السلام، فراتر از ابراهیم بود. نه وحی ای بر او می شد. نه ارتباطی بی واسطه داشت. نه دستور الهی واضح و بی پرده بر او می رسید که چنین کند یا چنان. یقینش از جنس دیدن کائنات نبود. حسین تشخیص بشر بود از اصول و معرفت حق. محبّت الهی. خلوص و یقینش چنان کائنات خدا را در هم پیچید، که ابراهیم هم بی گمان حیران بود. حسین علیه السلام تشخیص داده بود که خداوند این را از ا شمر شناسی ......
ما را در سایت شمر شناسی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bhabazac بازدید : 153 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1396 ساعت: 8:36

خدا خودش شاهد است که در اواسط دهه ی چهارم زندگی هم طوری هستم که پشت فرمان زمزمه که می کنم "چه شود به چهره ی زرد من، نظری برای خدا کنی .. " به اشک می نشیند ...

.

.

نرگس ِ مست ِ نوازش گرِ مردم دارش .. می دانی؟ 

شمر شناسی ......
ما را در سایت شمر شناسی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bhabazac بازدید : 219 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1396 ساعت: 8:36

نقل است که بعد از ماجرای حکمیت و شعبده ی پسر عاص و سعایت ابوموسی ها، عدّه ای پیش امیر مظلومان آمدند و گفتند : " یا علی! ما نادان و احمق بودیم. تو چرا حکمیت را پذیرفتی؟ ". سیّد رضی در نهج البلاغه نقل کرده است که امام یک دستش را محکم به پس دست دیگرش زد. و فرمود : "هذا جزاء من ترک عقده". این سزای کسی است که به خاطر رای مردم، عقیده اش را کنار بگذارد ... 

.

.

شمر شناسی ......
ما را در سایت شمر شناسی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bhabazac بازدید : 178 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1396 ساعت: 8:36

" دوستی داشتیم که از ابتدایی با هم همکلاس بودیم. در کنکور در سراسر ایران نفر ششم شد، بعد هم شد کارمند عالی‌رتبه شرکت نفت. خب مثل بقیه آدم‌ها مرد. در بهشت زهرا یک نفر آمد بر جنازه‌اش نماز میت خواند و رفت. اصلا کسی نبود جنازه‌اش را از زمین بلند کند، بگذارد داخل آمبولانس. من مطمئنم دیگر هیچکس سر خاکش نرفته است. دو هفته بعدش داشتم از در خانه‌اش رد می‌شدم، دیدم چراغش روشن است. یعنی وارث بلافاصله رسیده بود! این رفتاری است که دارد با آدمیزاد می‌شود. این آدم فوق‌العاده بود. بی‌نظیر بود. اما اصلا کسی دنبال آدم نمی‌گردد. همه ما این‌طوریم. آدم‌ها غریب و بی‌پناه مانده‌اند. دارند در خودشان می‌پوسند ... . مدت‌هاست در جواب دعوت‌ها یک کلمه می‌گویم. سال‌ها پیش کشف کردم این عبارت خیلی مفید است. می‌گویم «ان‌شاءالله!» این یعنی دست من نیست. یکی دیگر باید اراده کند. اگر نشد، از چشم من نبینید. چند تا از این جمله‌ها هست. یکی هم این است که وقتی می‌پرسند حالتان چطور است؟ می‌گویم «بهتر از این نمی‌شود.» همه فکر می‌کنند این یعنی همه چیز در بهترین حالت است اما یک معنی دیگری هم دارد، که یعنی دیگر هیچ امید بهبودی نیست ... . با همه خوش‌بینی که من به جوان‌ها دارم، روند کار طوری است که بشر دارد به یک سمت و سوی خاصی کشیده می‌شود. درکل جهان دارد به‌ عمد و حساب‌شده کوشش می‌شود که مردم به زندگی روزمره و آب و علف خودشان شمر شناسی ......
ما را در سایت شمر شناسی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bhabazac بازدید : 240 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1396 ساعت: 8:36

درست است که وقتی فروغ می نویسد: "توی این همبونه ی کرم و کثافت و مرض .. " راست می گوید، ولی من دوست دارم این روزها ادامه ی شعر را مثل وصیت نامه ی باکری زندگی کنم که "خدایا مرا پاکیزه بپذیر ... ".

.

.

پ.ن: ...

شمر شناسی ......
ما را در سایت شمر شناسی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bhabazac بازدید : 162 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1396 ساعت: 8:36

حالا بعد از مدّتی هم که همدیگر را در مهمانی می بینیم، از هجوم دیگران به خلوت اتاقی می گریزیم و تو می نشینی و شعر می خوانی. از سایه می گویی. از اینکه بعد از اینهمه غربت نشینی آمده است در رشت دور از هیاهوی دنیا نشسته که مرگ را در خانه ی پدری اش ببیند. از شهریار می خوانی. به سراغ شعر بی نهایت لطیفی که پس از مرگ مادرش نوشته است می روی. "در راه قم به هرچه گذشتم عبوس بود/ پیچید کوه و فحش به من داد و دور شد/ صحرا همه خطوط کج و کوله و سیاه/ طوفان سرنوشت و خبرهای سهمگین/ دریاچه هم به حال من از دور می گریست/ تنها طواف دور ضریح و یکی نماز/ یک اشک هم به سوره ی یاسین من چکید/ مادر به خاک رفت .. " و آن تصویرسازی بی نظیر شهریار را از مادرش شرح می دادی که" او فکر بچّه هاست/ هرجا شده هویج هم امروز می خرد/ بیچاره پیرزن همه برف است کوچه ها ... !". به قول آن نویسنده ی فرانسوی، مادرها نسل گریزپای هستند. یا از افسانه ی ترکی سارای سخن می رانی. که سایه آن را گل سرسبد وفاداری و فداکاری می داند. وقتی که خان برای گرفتن سارا برابر پدرش تیغ کشید، او هم برای حفظ جان پدرش و هم برای آنکه عهدش را با کسی که نشانش کرده بود به هم نزند، خودش را به آب می اندازد. "سیل ش بربود و اژدهایی/ تند و خشن و عبوس می رفت/ گل دسته بر آب و شیون خلق/ بر گنبد آبنوس می رفت/ سارا تو شدی عروس دریا ... ". و شهریار این افسانه را میان شعر شمر شناسی ......
ما را در سایت شمر شناسی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bhabazac بازدید : 235 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1396 ساعت: 8:36

دبستان ما یک مدرسه ی نظامی بود. از جنس فلک و ترکه ی مکتب خانه های گذشته. ناظم مدرسه با چوب یک و نیم متری که نوارهای زرد و مشکی به آن بسته بود بچه ها را می زد. به پشت و بازوهاشان. بعضی اوقات هم بی رحمانه به زانوهایشان می زد. با شدّت. و حتی گاهی به سرشان. دلش سنگ بود. مروّت نداشت. گاهی مثل دیوانه ها چوب را در حیاط مدرسه می چرخاند و تو گویی رجز می خواند. گاهی هم بچه ها را به دفترش صدا می زد و آن پشت جایی به جان شان می افتاد. و گاهی که از بد ِ حادثه گذرت به دفترش می افتاد، می دیدی که یک نفر روی زمین مثل ماری آن پشت به خود می پیچد. روش همه ی معلّم ها همین بود. معلّم دینی هم اخلاق می گفت و هم به قصد کُشت می زد. حتّی برای یک پچ پچ ساده در کلاس. دست بچه های بی گناه را می گرفت و از پشت چندبار می پیچاند و وقتی به گریه می افتادند با لگد می زد. وحشی بود. چشم هایش سبز بود و خونریز. جنون داشت. وقتی می زد هم می خندید و هم لب هایش می لرزید. جوانی بیست و چند ساله بود. شنیدم جوانمرگ شده است. وقت اذان همه را به صف می کردند و به زور به نماز می بردند. و به زعم خودشان در ضمیر ما دارند مناجات را جا می اندازند. چه نمازهای بی وضویی که آن سال ها مثلا خواندم. حتّی یادم هست که چندباری با اینکه وضو نداشتم به اصرار مرا پیش نماز گذاشتند. خنده ای بود، تلخ. من هنوز گاهی کسی که از معنویّت حرف می زند، یاد آن نمازها شمر شناسی ......
ما را در سایت شمر شناسی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bhabazac بازدید : 226 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1396 ساعت: 8:36